▪️علامه مجلسی رحمه‌الله می‌نویسد: وقتی لشکرِ بی دینِ امام حسن علیه السلام خيمهٔ ایشان را غارت کردند، ایشان با وضعیت نامناسبی به ساباطِ مدائن رفتند. ملعونی بنامِ جراح بن سنان، خنجرى بر رانِ مباركش زد كه تا استخوان شكافت و گفت: كافر شدى چنانچه پدرت كافر شد! معاذالله. پس مواليانِ حضرت آن ملعون را گرفتند به قتل رسانيدند و آن حضرت را به مداين به خانۀ سعدبن‌مسعود‌ثقفى كه از جانب آن حضرت والى مداين بود بردند. او عموی «مختار» بود. سپس مختار به نزد عموی خود آمد گفت: بيا حسن را به دست معاويه دهيم شايد معاويه ولايت عراق را به ما بدهد❗️سعد گفت: واى بر تو، خدا قبيح گرداند روى تو را و رأى تو را! من از جانب پدر او و او والى بودم، حقّ‌ نعمت ايشان را فراموش كنم و فرزند رسول خدا را به دست معاويه دهم؟! شيعيان چون اين سخن را شنيدند خواستند كه مختار را بکُشند! 📓جلاء العیون، ص ٤٣٤ ❌ علامه مجلسی در جای دیگر می‌نویسد: مختار در خروجش نیت صحیحی نداشته و برای خروجش اکاذیب زیادی را نشر داده. اما چون کارهای خیری هم از او سر زده امید نجاتش هست 👈🏻 و بهتر است درباره این دسته از افراد نظر خاصی ندهیم. 📓جلاء العیون، ص ٨٠٨ 💚کانال قطعه ای ازبهشت 💚 eitaa.com/gateiazbehesht