ماجرای آشنایی امام علی و قمبر غلام
جوانکافریعاشقدخترعمویششد.عمویشپادشاهحبشهبودجواننزدعمورفتوگفت:عموجانمنعاشقدخترتهستمآمدهامبرایخواستگاریپادشاهگفت:حرفینیستولیمهردخترمنسنگیناستگفتهرچهباشدمنمیپذیرم.شاهگفت:درشهربدیها(مدینه)دشمنیدارمکهبایدسراورابرایمبیاوریآنوقتدخترازآنتو.جوانگفت:عموجانایندشمنتونامشچیستگفت:بیشتراورابهنامعلیبنابیطالبمیشناسندجوانفوراًاسبرازینکردهباشمشیرونیزهوتیروکمانوسنانراهیشهربدیهاشد.بهبالایتپهیشهرکهرسیددیددرنخلستانجوانیعربیدرحالباغبانیوبیلزدناستنزدیکجوانرفتگفتایمردعربتوعلیرامیشناسی؟گفت:توراباعلیچکار است؟