✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود کاسهای شیر داد سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد
عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد
کمی بز داشت در حیرت شد پرسید:
چرا چنین سخاوت میکنی؟
چوپان گفت: روزی با پدرم به خانه مرد ثروتمندی رفتیم از ثروت او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم
آن مرد ثروتمند لقمه نانی به ما داد
پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش هر چه دارد و حتی خود او را روزی زمین به خود خواهد بلعید
و او فقط مالک این لقمه نان بود که توانست
به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد
بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که میتواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد
چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر میکرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد
چوپان گفت: خدایا شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم
عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچکس نیاموخته بودم مرا ثروت زیاد است که ده برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد
چوپان گفت: بر من به اندازه بزهایم که سیلاب برد احسان کن که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی دست احسان مرا با این احسان خود
بخاطر تیز شدن چاقوی طمعم بریده باشی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊____₪₪🌹₪₪____🕊
@ghadamitazohoor313
🌹قدمی تا ظهور🌹