باز از دعای مادر نام آشنای ما امشب بساط روضه به پا شد برای ما خون گریه می کنند تمام ستاره ها همراه چشم های زمین ، پا به پای ما از بوی دود و آتش کوچه مشخّص است بوی مدینه می دهد این گریه های ما یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز خون کرده اند بر جگر مقتدای ما با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند تا که نمک زنند به زخم عزای ما یک پیرمرد پای پیاده ! چه روضه ای ! خاکی به سر کنید از این ماجرای ما شیخ الائمه و سر عریان عجیب نیست ؟ این ها شده است غصّه ی بی انتهای ما چون نور ذوالجلال به دل جلوه گر شود تیغ ستم به نور کجا کارگر شود وقتی فیاسیوف خذینی نگفته است شمشیرها به جسم امامی مگر شود؟ علیه السلام