🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۳ 🌸 🌟 ماشا به عالِم گفت : 🌷 یک دروازه هلالی شکل و نورانی می بینم 🌷 که خیلی خیلی زیباست . 🌷 و چند نفر مرد سفید پوش و نورانی ، 🌷 که بعضیاشون بال دارند و پرواز می کنند . 🌷 یک نورهای سیاهی هم می بینم ؛ 🌷 که می خواهند وارد شهر شوند ؛ 🌷 ولی آن مردان نورانی ، 🌷 نمی گذارند آن سیاهی ها از دروازه عبور کنند 🌟 عالِم ، لبخندی زد و گفت : 🕌 بله دخترم ، درست فرمودید . 🕌 آن دروازه ، درب بهشت است 🕌 آن مردان نورانی ، فرشته اند . 🕌 و آن سیاهی ها ، شیاطین و پلیدی اند . 🌟 ماشا گفت : 🌷 ولی حاج آقا ، اینها چی هستند . 🌷 چرا کسی غیر از من نمی بینه ؟! 🌟 عالم گفت : 🕌 دخترم ! در این دنیا ، 🕌 بعضی چیزها دیده نمی شوند 🕌 مثل روح ، مثل درد ، مثل این دروازه 🕌 ولی در همین حد بدان که این دروازه ، 🕌 مانع ورود شیاطین به شهر قم می شوند . 🕌 و شهر قم تنها شهری است ، 🕌 که چنین موهبت و دروازه ای دارد . 🕌 و این دروازه ، سالیان پیش ساخته شده 🕌 روزی که پیامبر به دنیا آمدند 🕌 به دستور خداوند ، 🕌 شیطان از شهر قم رانده شد . 🕌 و این دروازه در اینجا ، قرار داده شد . 🕌 و یکی از فلسفه های نامیدن این شهر به قم ، 🕌 همین است که خدا به شیطان گفت : قم 🕌 یعنی از این مکان مقدس بلند شو 🌟 ماشا گفت : 🌷 خب حاجی ، چرا فقط من می تونم ببینم 🌟 عالم گفت : 🕌 این چیزها ، بُعد دوم دنیای ماست . 🕌 که دیدنشان ، برای هر کسی مقدور نیست 🕌 فقط دلهای پاک و توبه کنندگان واقعی ، 🕌 چنین قدرتی را از جانب خداوند خواهند داشت 🌟 سپس همگی به طرف حرم رفتند . 🌟 ماشا ، کادوهای بالای سر مردم را شرح داد 🌟 عالم گفت : 🕌 بله درسته ، این کادوها ، 👈 هدیه حضرت معصومه به زائرین هست 🕌 هر کسی که به زیارت حضرت برود 🕌 چنین هدیه معنوی می گیرد 🕌 و اگر می بینی ، کوچک می شوند 🕌 به خاطر گناه است 🕌 کسی که بعد از زیارت گناه کند ، 🕌 هدیه اش کوچکتر می شود 🕌 تا آنکه از بین برود . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚