🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیستم 🌹
🍎 دانشجویان ، از زنگنه عکس گرفتند .
🍎 و به سرعت ،
🍎 آنها را در فضای مجازی پخش کردند .
🍎 آبروی زنگنه در دانشگاه رفت .
🍎 و به شدت در فکر انتقام بر آمد .
🍎 سمیه ، به دانشگاه برگشت .
🍎 وضو گرفت و به نمازخانه رفت .
🍎 مشغول خواندن نماز ظهر شد .
🍎 بعد از نماز ، به فکر فرو رفت .
🍎 دنبال نقشه و راهی بود
🍎 تا آن واسطه ها و خرده فروش هایی که ،
🍎 زنگنه ، نامشان را برده بود را ،
👈 به چنگ آورده و تنبیه کند .
🍎 از همان روز ، شروع به تحقیق کردن نمود .
🍎 یکی از کسانی که ،
🍎 نامش به عنوان دلال مواد ،
🍎 به سمیه داده شد ، داریوش بود .
🍎 سمیه می خواست از داریوش شروع کند
🍎 اما تصمیم گرفت
🍎 با انداختن ترس بر دل او ، از او انتقام بگیرد .
🍎 به خاطر همین ؛ از نیما شروع کرد .
🍎 سمیه بعد از دیدن عکسهای زنگنه ،
🍎 در فضای مجازی و گروه های دانشگاه ،
🍎 از یک چیزی تعجب کرد .
🍎 و آن اینکه ، او فقط زنگنه را بیهوش کرد
🍎 نه طنابی در کار بود نه برگه یادداشتی .
🍎 و همیشه به این فکر می کرد
🍎 که بستن زنگنه با طناب ،
🍎 کار چه کسی می تواند باشد ؟
🍎 بعد از نماز صبح ،
🍎 به طرف خانه نیما رفت .
🍎 و سر کوچه آنها ایستاد .
🍎 و منتظر بیرون آمدنش شد .
🍎 نیما بیرون آمد و به طرف دانشگاه رفت .
🍎 به کوچه روبروی دانشگاه که رسید
🍎 نزدیک او شد و گفت :
🌷 آقا نیما ؟!
🍎 نیما ، رویش را برگرداند و گفت : بله
🍎 نیما ، سمیه را که دید ، ترسید .
🍎 و با ترس و وحشت گفت :
🔥 شما کی هستید ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 چرا مواد می فروشی ؟
🌷 چرا جوونای مردم و معتاد می کنی ؟
🌷 چرا زندگی مردم و تباه می کنی ؟
🍎 نیما ، کوله پشتی خود را زمین گذاشت
🍎 و آستینش را بالا زد .
🍎 و آماده مبارزه با سمیه شد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟
@ghairat