🌹
دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و یکم 🌹
🍎 چندتا از دانشجویان ،
🍎 که در حال گذر از کوچه بودند ؛
🍎 متوجه نیما شدند
🍎 که بیهوش ، کنار دکه فلافل فروشی افتاده
🍎 و دستانش بسته شده
🍎 و کاغذی روی سینه اش که نوشته :
🔥 من مواد فروشم 🔥
🍎 تک تک مواد فروشان ،
🍎 به دست سمیه تنبیه شدند .
🍎 و آبروی همه آنها در دانشگاه رفت .
🍎 هر کدام را در جایی ادب کرد .
👈 یکی را در کلاس خالی گیر آورد و کتک زد
👈 یکی را در سرویس بهداشتی
👈 یکی را در کتابخانه
👈 یکی را در کارگاه علوم و...
🍎 سمیه موفق شد ؛
🍎 تا ترس و وحشت زیادی در دانشگاه ،
🍎 بین مواد فروشان و فاسدان بیاندازد .
🍎 دیگر کسی جرات نمی کرد ،
🍎 تا آزادانه مواد بفروشد .
🍎 هر روز ، یکی از مواد فروشان رسوا می شد .
🍎 و علاوه بر تنبیه ،
🍎 اطلاعات جدیدی از آنان کسب می کرد .
🍎 سمیه ، همچنین فهمید ،
🍎 که پای دوتا از اساتید ،
🍎 و یکی از مسئولین دانشگاه ،
🍎 در این ماجرا هست .
🍎 اما هنوز نام آنها را نمی داند .
🍎 رئیس مواد فروشان ،
🍎 شخصی به نام کامبیز بود .
🍎 که به شدت از این اتفاقات عصبانی بود .
🍎 و چند نفر را مامور کرد ،
🍎 تا دختر پوشیه پوش را پیدا کنند .
🍎 و به بدترین حالت ، مجازاتش نمایند .
🍎 و دستور داد که همه مواد فروشان ،
🍎 تا اطلاع ثانوی ، کارشان را تعطیل کنند ؛
🍎 و به جای مواد فروشی ،
👈 به دنبال آن دختر مزاحم بگردند .
🍎 بعد از نماز صبح ،
🍎 سمیه با خود فکر می کرد .
🍎 که فقط داریوش مانده بود .
🍎 که هم باید تنبیه شود ،
🍎 و هم اطلاعاتی در مورد نام اساتید ،
🍎 و مسئولینی که در این فساد ، دست داشتند ،
🍎 از او بگیرد .
🍎 سمیه به دانشگاه رفت .
🍎 و داریوش را زیر نظر گرفت .
🍎 داریوش ، بعد از اتمام کلاسش ،
🍎 در حال صحبت کردن با دوستانش ،
🍎 از کلاس خارج شد .
🍎 کنار درب دانشگاه ، از دوستانش جدا شد .
🍎 سمیه نیز به دنبال داریوش رفت .
🍎 و در یکی از کوچه های خلوت ،
🍎 پوشیه خود را زد و سرعتش را بیشتر کرد ؛
🍎 و جلوی داریوش ایستاد و گفت :
🌷 آقا داریوش ؟!
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟
@ghairat