🌹
داسـتـان صـادق 🌹
قسمت سوم
🌟 وقتی به هوش آمدم
🌟 یاد گریه های بچه هایم افتادم .
🌟 خواستم پا شوم و به طرف خانه بروم .
🌟 ولی کریمی نگذاشت و جلوی مرا گرفت .
🌟 صاحب کیف هم آمد و گفت :
🍎 کجا ؟ بشین کارِت دارم .
🌟 گفتم : تو رو خدا بذارید برم
🍎 گفت : اسمت چیه؟
🌟 گفتم : صادق
🍎 گفت : آقا صادق !
🍎 دکتر می گفت خیلی ضعف کردی
🍎 مگه چیزی نمی خوری ؟
🌟 گفتم : آقا تو رو خدا بذارید برم
🍎 گفت : تو دزدی کردی
🍎 میدونی مجازاتش چیه ؟
🌟 گفتم : به جون بچه هام من دزد نیستم
🌟 مجبور بودم .
🌟 به خدا مجبور بودم .
🌟 گرفتارم ، مشکل داشتم .
🌟 تو روخدا بذارید برم .
🌟 اما او باز گفت :
🍎 آقا صادق ! چرا دزدی کردی ؟
🍎 اگر قرار باشه
🍎 هرکی گرفتار بشه دزدی کنه
🍎 میدونی چه هرج و مرجی میشه ؟!
🌟 من این دفعه از کوره در رفتم
🌟 و عصبانی شدم و گفتم :
🌸 به من نگو دزد
🌸 من پاکم و با شیر حلال بزرگ شدم
🌸 من یه کارگر بودم
🌸 و نون حلال می آوردم خونه .
🌸 چند ماهه که بخاطر ورشکستگی کارخونه
🌸 به خاطر جنس های قاچاق ،
🌸 به خاطر فراوانی کالای خارجی در بازار ،
🌸 من و دوستانم ، از کار ، اخراج شدیم
🌸 چند ماهه پولی در بساط ندارم .
🌸 چند ماهه بچه هام ،
🌸 گوشت و میوه نخوردن .
🌸 چند روزه که بویی از آشپزخونه نمی شنون
🌸 چند روزه که نون خشک می خورن
🌸 میفهمی من چی میگم ؟
🌸 نه نمی فهمی چون تو وضعت خوبه
🌸 چه می فهمی فقر و نداری یعنی چی ؟!
⚜ ادامه دارد ... ⚜
💟
@ghairat