💞
داستان عشق نفوذی 💞
🔥 قسمت پانزدهم 🔥
💞 جیان ، آدرس باغ بهروز را به حاجی داد
💞 سپس بلند شد و با لحنی غمگین گفت :
🌹 من زودتر از شما میرم اونجا
💞 اما حاجی گفت :
👳🏻♂ نه اینکارو نکنید لطفا
👳🏻♂ اینطوری جون هردوتاتون به خطر میفته
👳🏻♂ صبر کنید با هم میریم اونجا
💞 جیان گفت :
🌹 نمی تونم منتظر بمونم ، طاقت ندارم
🌹 باید برم شوهرم و نجات بدم
💞 حاجی گفت :
👳🏻♂ به حرف آخوندا گوش بده
👳🏻♂ مطمئن باش ضرر نمی کنی
💞 جیان گفت :
☀️ باشه ، چکار باید بکنم ؟
💞 حاجی گفت :
👳🏻♂ شما فعلا برید سمت خونه
👳🏻♂ ما باهاتون تماس می گیریم
💞 سپس حاجی با فرمانده بسیج جلسه گذاشت
💞 و تصمیم گرفتند تا برای آزادسازی جلیلی ،
💞 یک عملیات انجام دهند .
💞 فرمانده بسیج ، از ناحیه مجوز گرفت
💞 و حاج آقا ، به رئیس کلانتری زنگ زد
💞 و درخواست نیرو کرد .
💞 پلیس و بسیج ،
💞 به آدرسی که جیان داده بود ، رفتند .
💞 یکی از بسیجیان ، با پهبادش ،
💞 همه ویلا و اطرافش را دید زد .
💞 سپس یک پلیس ، وارد خانه شد .
💞 و در خانه را باز کرد .
💞 بسیجیان ، در حیاط و باغ ویلا ، پخش شدند
💞 و پلیس ها ، وارد خانه شدند .
💞 تیراندازی ، بالا گرفت .
💞 آنهایی که فرار می کنند ،
💞 توسط بسیجیان دستگیر می شدند
💞 و آنهایی که در خانه ماندند ،
💞 یا کشته شدند یا زخمی یا تسلیم .
💞 همه خانه را پاکسازی کردند .
💞 سپس به دنبال جلیلی ،
💞 همه جا را جستجو کردند .
💞 جلیلی را در یکی از اتاقها پیدا کردند
💞 و به جیان خبر دادند .
💞 در سایر اتاقها نیز ، تعداد زیادی سلاح ،
💞 مواد منفجره ، مواد مخدر و دلار ، پیدا کردند
💞 جیان آمد و جلیلی را در آغوش گرفت .
💞 سپس در بین بازداشت شدگان و کشته ها ،
💞 به دنبال بهروز می گشت .
💞 اما هیچ اثری از او نبود .
🔥
ادامه دارد 🔥
✍ نویسنده : حامد طرفی
💟
@ghairat