📛
داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت دوم ♨
💞 هر وقت علی از سر کار که می آمد
💞 با اینکه خسته بود
💞 ولی کارهای خانه را ، برایم انجام می داد .
💞 در بین فک و فامیل ،
💞 همیشه حرف ما سر زبانها بود .
💞 اگر می خواستند پسری را نصیحت کنند
💞 بهش می گفتند : مثل علی باش
💞 اما من با علی خیلی فرق دارم
💞 گاهی با خودم فکر می کردم
💞 که من لیاقت عشق علی را نداشتم
💞 آخه علی یک رنگ بود ، یک جور بود
💞 برخلاف من که هر روز ،
💞 یک رنگ عوض می کردم .
💫 گاهی خیلی خوبم ، گاهی خیلی بدم
💫 گاهی آرامم ، گاهی عصبیم
💫 گاهی سبک سرم ، گاهی سنگینم
💫 گاهی با حیا و عفتم ، گاهی بی حیا
💫 گاهی ایمانم قویه ، گاهی ایمانم ضعیفه
💞 متاسفانه برخلاف شوهرم علی ،
💞 اراده خیلی ضعیفی دارم .
💞 و گاهی آنقدر بی اراده می شوم
💞 که زشت ترین کارها را ،
💞 حتی از بدترین آدمها ، تقلید می کردم .
💞 همین بی ارادگی من باعث شد
💞 تا آرام آرام با دست خودم ،
💞 زندگی خودم را ، به جهنم تبدیل کنم .
💞 و آن همه خوشبختی را نابود کردم .
🌸 همیشه دخترهای فامیل ،
🌸 پیش من از شوهرم تعریف می کردند :
🍁 وای پریسا خوش به حالت .
🍁 چه شوهری داری .
🍁 ای کاش شوهرای ما هم ، مثل علی بودند .
💞 حتی دخترای مجرد نیز آرزو داشتند
💞 با شوهری مثل علی ازدواج کنند .
💞 وقتی این حرفها و آرزوهای آنها را می دیدم
💞 از حسادت ، آتیش می گرفتم .
💞 و گاهی با علی پرخاشگر می شدم .
💞 اما او مثل همیشه ، آرامم می کرد
💞 منم زود از کارم ، پشیمان می شدم .
♨ ادامه دارد ♨️
💟
@ghairat