📛 داستـان شیـطانـواره 📛 ♨ قسمت سیزدهم ♨ 🍁 امروز ، روز اعدام مرضیه است . 🍁 حال مادرم ، لحظه به لحظه بدتر می شد . 🍁 همگی به سمت زندان رفتیم . 🍁 خانواده مقتول ، جلوتر از ما آمده بودند 🍁 مادرم به سختی راه می رفت . 🍁 او به شانه های من تکیه کرده بود 🍁 و دست علی را گرفته بود . 🍁 مامان با چشمان گریان ، 🍁 به خانواده مقتول نگاه می کرد ‌. 🍁 انگار با چشمانش ، التماسشون می کرد 🍁 التماس می کرد تا رضایت بدهند 🍁 اما آنها ، نگاهشان را به زمین دوختند . 🍁 انگار از اشکهای مادرم حیا می کردند . 🍁 ناگهان دوتا مامور خانم ، مرضیه را آوردند 🍁 مادرم نیز با اشک و ناله ، 🍁 به سمت مرضیه دوید و او را بغل کرد . 🍁 مرضیه نیز با گریه می گفت : 🔥 مامانی ! من نمی خوام بمیرم 🔥 مامان کمکم کن 🍁 مادرم هم با گریه گفت : 🔮 تو چیزیت نمیشه عزیزم 🔮 من نمیذارم بلایی سرت بیاد . 🍁 مرضیه دوباره گفت : 🔥 مامان دخترم چطوره ؟! 🔥 حالش خوبه ؟! 🍁 با گفتن این جمله ، 🍁 همه حاضرین ، به گریه افتادند . 🍁 مامان به او گفت : 🔮 اون حالش خوبه ، نگران نباش 🍁 مرضیه گفت : 🔥 مامان من از مرگ می ترسم 🔥 من نمی خوام بمیرم ... 🍁 من دیگر طاقت نیاوردم . 🍁 به سمت خانواده مقتول رفتم . 🍁 جلوی مادرش زانو زدم . 🍁 چادرش را گرفتم و بوسیدم . 🍁 با گریه گفتم : 🌸 شما رو قسم میدم به صاحب این چادر 🌸 شما رو قسم میدم به حضرت زهرا 🌸 از خونش بگذرید 🌸 اون بچه داره 🌸 بچه اش منتظرشه 🌸 به خدا هر روز سراغشو از من میگیره 🌸 اگر مادرش رو بکشید 🌸 دخترش دیوونه میشه 🌸 آخه من جواب دخترشو چی بدم ؟! 🍁 با انگشتم به مادرم اشاره کردم و گفتم : 🌸 به خدا مادرم هم مریضه . 🌸 حالشو ببینید . 🌸 اگه مرضیه بمیره ، 🌸 اون هم دق میکنه ، می میره . ♨ ادامه دارد ♨️ 💟 @ghairat