📛
داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت ۲۹ ♨
🍁 ملیکا ، در حالی که اشک می ریخت
🍁 به پنجره اتاق ، نگاه می کرد .
🍁 سپس با بُغض و گریه گفت :
🔥 علی با همه مردا فرق می کنه .
🔥 توی این شهر ،
🔥 که خیلیا دنبال بی ناموسی اند
🔥 اون داره ناموس پرستی می کنه
🔥 توی این همه بی عفتی و بی غیرتی ،
🔥 اون عند غیرته به خدا .
🔥 نه فقط به ناموس خودش غیرت داره ،
🔥 حتی نسبت به ناموس مردم هم غیرت داره
🔥 و به جای اینکه مثل بعضی از هوسرانان ،
🔥 به دنبال دختربازی و زن بازی باشه ،
🔥 فقط داره با خدا عشق بازی می کنه .
🍁 ملیکا ، دوباره مکث کرد .
🍁 و سپس رو به من کرد و گفت :
🔥 علی جوونه مثل همه جوونا .
🔥 ولی جوونی که ،
🔥 به جای هرزگی و فساد و فحشا ،
🔥 دنبال کامل کردن دین و ایمون خودشه
🔥 پریسا خانم❗️
🔥 من از این اتفاقات ،
🔥 خیلی درس ها گرفتم .
🔥 دیگه نمیخوام ملیکای سابق باشم
🔥 همین که از اینجا مرخص بشم
🔥 مستقیم میرم خونه ؛
🔥 و خودم و خونمو ،
🔥 از شر اون ماهواره کثافت پاک می کنم .
🔥 و فقط به زندگیم می چسبم .
🔥 می خوام شوهرداری کنم
🔥 دیگه برام مهم نیست که شوهرم چکار می کنه
🔥 می خواد خیانت کنه می خواد خوبی کنه
🔥 من می خوام وظیفه خودمو انجام بدم
🔥 از تو هم میخوام که منو ببخشی
🔥 خیلی در حقت بدی کردم
🔥 در ضمن❗️خواهش می کنم
🔥 مواظب خودت و زندگیت و شوهرت باش
🔥 زندگیتو از شر امثال من حفظ کن .
🔥 اونقدر به شوهرت محبت بکن ،
🔥 که دنبال هیچ زن دیگه ای نره
🔥 و حتی اگر خواست زن دیگه ای بگیره
🔥 لااقل حلالشو بگیره
🔥 و با زنا و دختربازی ، بهت خیانت نکنه
🍁 حرفای ملیکا که تمام شد
🍁 بدون خداحافظی ، از اتاق بیرون آمدم .
♨ ادامه دارد ♨️
✍ نویسنده : حامد طرفی
💟
@ghairat