غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت ششم 🌟 پدر و مادرم ، بعد از ۲۲ سال ، 🌟 و بعد از ۵ فرزند پسر
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت هفتم 🌟 آنقدر افسرده و منزوی شدم 🌟 که حتی از پول و مادیات و زیبایی ، 🌟 خوشحال نمی شدم 🌟 هر پولی که بهم می دادند ، 🌟 خرج نمی کردم و در قلکم می گذاشتم 🌟 هر وقت پدرم پول نیاز داشت 🌟 از پولهای قلک من بر می داشت. 🌟 یک روز پدرم ، 🌟 به جای همه پولهایی که از من گرفته بود ، 🌟 برایم دوچرخه خرید . 🌟 از شانس بدم ، همه سوارش می شدند الا خودم 🌟 و گاهی سر همین دوچرخه دعوایمان می شد 🌟 که در آخر خودم کوتاه می آمدم . 🌟 اما اگر خراب میشد ، 🌟 تعمیرش می افتاد گردن من . 🌟 یکسال بعد از تولد خواهرم ، 🌟 پدر بزرگم بعد از سکته ، فوت کرد . 🌟 خیلی وقته که از قبیله ما ، 🌟 کسی نمرده بود . 🌟 متاسفانه این حادثه ، 🌟 شروع سریال مرگهای ناگهانی شد . 🌟 ایام عید فطر ، که همه خوزستانی ها ، 🌟 خصوصا بچه ها ، با چه ذوق و شوقی ، 🌟 برای خرید لباس نو ، به بازار می رفتند 🌟 یا برای زیبا شدن ، به پیرایشگاه می رفتند 🌟 من آنقدر بی خیال و بی ذوق بودم 🌟 که خود بابام یا داداش بزرگم ، 🌟 برایم لباس عید می خریدند . 🌟 بی توجهی پدر و مادرم نسبت به ما ، 🌟 بیش از حد شده بود . 🌟 نمی دانم شاید ما پر توقع بودیم 🌟 شاید هم ، بهانه گیر شده بودیم 🌟 ولی به هر حال ، 🌟 انتظار داشتیم مثل سوسنگرد ، 🌟 به ما خوش بگذره ولی نشد . 🌟 آنقدر نیاز به محبت داشتیم 🌟 که گاهی ما برادران ، 🌟 برای جلب توجه پدر و مادرمان ، 🌟 رقابت می کردیم . 🌟 و گاهی به همدیگر ، حسادت می کردیم 🌟 و متاسفانه این حسادت ها ، 🌟 تبدیل به دشمنی یین ما شده بود . 🍁 ادامه دارد 🍁 💟 @ghairat