دیشب خودش را با هیجان رساند و گفت که می‌خواهد حرف بزند، ازینکه بعد از دوروز نگرانی در سلامت می‌دیدمش خوشحال بودم، طوری بغلش کردم که انگار از جبهه جنگ به سلامت برگشته است، دخترکی که هنوز 14 سالش پر نشده... به شکل مداوم حرف می‌زد و ناچار بودم به تمام حرفهایش که معلوم نبود چقدرش درست است گوش کنم و عکس‌العمل نشان بدهم، حرفهای عجیبی می‌زد، میگفت پشیمان شده، معترف است که اشتباه کرده و دیگر تکرار نمی‌کند، ازین تحول ناگهانی حیرت‌زده بودم، گفتم درست فهمیدی، این شیوه مطالبه و درخواست اصلاحات نیست، با همان بی‌کله بودن همیشگی گفت البته مطالبه ما اصلاح نیست و براندازی است، اما فهمیدم این راهش نیست اگر من در این کشور زندگی میکنم باید قوانینش را بپذيرم! فرصت نفس تازه‌کردن به خودش نمی‌داد و فقط حرف می‌زد، خانوم عذاب وجدان دارم بابت استوری‌هایی که این چندروز گذاشتم و بخاطر من بیرون آمدند، حالا به همان‌ها می‌گویم این کار منطقی نیست و تمامش کنید، فحش می‌دهند، خانوم من فقط نوشته بودم چاقو و اسپری فلفل بیاورند اما آنها قمه آورده بودند، من وسط خیابان داد میزدم تمامش کنید، آنها شیشه ماشین مارا پایین آوردند، خانوم اینها خیلی وحشی هستند، اصلا کارشان درست نیست و من دیگر همراهشان نمی‌روم... میگفت و می‌گفت و کودکانه تصور می‌کرد که آدم‌ها بخاطر استوری‌های او وسط خیابان آمدند و حکما بخاطر پشیمانی او غلاف می‌کنند! وسط همه حرفهای پی‌درپی‌اش که هنوز نمی‌دانم چقدر اعتبار و دوام و انقضا دارند، تنها دلخوشی‌ام این بود که دخترک بعد از چندروز فعالیت پرالتهاب، سالم برگشته و ظاهرا پشیمان است، او برای من یک نوجوان مجرم و اغتشاشگر نیست، یکی از دختران من است که مثل بقیه برای انتخاب‌هایش نگران می‌شوم و دلم برایش حال و روز خوب می‌خواهد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann