دخترک اهل کتاب و اهل قلم من! راستش را بخواهی دیگر حتی به گرد خواندنِ نوشتن‌هایت هم نمی‌رسم، چه کسی تصور می‌کرد آن دخترک ٩ ساله‌ی تازه به تکلیف رسیده که با چادر سفید و تورتوری جشن تکلیفش به مسجد می‌آمد، یک روز بشود تو، تویی که این همه بزرگ و متفکر شده‌ای، این‌ همه می‌خوانی و این همه می‌نویسی، انرژی‌ات آن روزها تمام نمی‌شدند، این روزها چه میکنی با انرژی‌هایت؟! از کتاب‌هایی که خواندی، گفتی، و از دومین شعری که سرودی، راستش دلم برای آن سال‌های خودم تنگ شد، برای همان تشنگی‌ها، سیراب‌نشدن‌ها، کتاب خواندن‌ها، نوشتن‌ها و شعرسرودن‌ها... شعرت قشنگ بود، هنوز وزن مقبولی ندارد، اما از نگاه من، وزن، شرط دوم شعر است، شرط اول، دلی‌ست که به آگاهی رسیده باشد و حتی لرزیده باشد، کلماتی که حرف را برسانند و احساسی که از جان تراویده باشد، اینها که باشند، وزن هم روزی درست می‌شود و جای نگرانی نیست! از خداوند برای وجود پر از محبتت، خیر می‌خواهم، برای دغدغه‌هایت، مسیری هموار، برای دلتنگی‌هایت، آرامش و برای سرگشتگی‌هایت، پاسخی که تو را به مقصد برساند و عاقبتت را روشن کند... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann