🌹ابراهیم قلب بسیار رئوف ومهربانی داشت.
یکبار برای دیدن او به بیمارستان رفتم.
اومجروح شده بود.یکی از علما هم کناراوبود.
ابراهیم گفت:یکبار در یک عملیات من ازلابه لا بوته ها ودرخت ها ،به یکی ازسربازان عراقی نزدیک شدم.اومتوجه من نبود.یکباره از جلویش درآمدم وخواستم بامشت بزنم توی صورتش،اما همینطور که دستم مشت بود،دیدم که بدن ضعیفی دارد وخیلی مظلومانه نگاه میکند.تفنگش هم روی انداخته بودروی شونه اش.
ازنگاهش فهمیدم که اورا به زور به جنگ آورده اند.
اورا بغل کردم،تنش مثل بید میلرزید.بعدهم برش گردوندم عقب وبه یکی ازبچه هاسپردم تا اون روباخودش ببره...🌹
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr