📌اما قصّه‌ی این ذکر نورانی چیست؟ ⚜امام حسین علیه‌السلام غلامی داشتند به نام «صافی» که خدمتکار باغ ایشان بود. روزی حضرت، با چند تن از دوستانشان وارد باغ شدند ، از دور دیدند صافی زیر یک درخت نشسته و مشغول غذا خوردن است. امام برای اینکه صافی از غذا خوردن نیفتد خودش را پشت درختی پنهان کرد . 🔸صافی یک قرص نان را دو نیم می‌کرد نصفش را خودش می‌خورد و نصفش را به سگ نگهبان باغ می‌داد. وقتی غذا خوردنش تمام شد، دست‌هایش را بالا برد و شکر خدا را بجای آورد و بعد برای مولایش امام حسین علیه‌السلام از خدا برکت خواست. 🔸امام حسین علیه‌السلام تا این صحنه را دیدند جلو رفتند و صافی را صدا زدند... پرسیدند: چرا غذایت را با این سگ نصف کردی؟ صافی گفت: این سگ، سگ شماست. منم غلام شما. با هم سر سفره شماییم. حضرت گریه‌اش گرفت. بعد فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم. هزار دینار هم به تو هدیه می‌کنم. صافی گفت: اگر من آزادم، دلم می‌خواهد خادم باغ شما باشم. 🔸حضرت فرمود: «... باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشيدم؛ فقط این دوستانم آمده‌اند میوه بخورند. آن‌ها را به خاطر من، مهمان کن.خدا به خاطر این خوش‌‏اخلاقى و ادبت، به تو بركت بدهد!». صافی گفت: اگر این باغ مال من شده، من آن را وقف دوستان شما می‌کنم. 📚مقتل خوارزمي: ج ۱، ص ۱۵۳. 📚مستدرك الوسائل: ج ۷، ص ۱۹۲.