امیر اینقدر کثافت بود دست از سرم بر نمیداشت ... جواب تلفن شو نمیدادم اومد محل کارم، منو به زور با خودش برد منو کتک میزد و میگفت باید با من باشی، بزور از دستش فرار کردم ولی از خجالت دیگه سمت خونه نیومدم چون گوشیمو گرفت زنگ زد به بابام و گفت دخترت زنه منه تو نمیزاری زندگی کنیم ...
به خواهرم زنگ زدم از باجه تلفن و بهش گفتم دارم برای همیشه میرم دیگه راهی برای برگشت به خونه ندارم، خواهرم با من قرار گذاشت و اومد منو دید گفت رویا میگم نرو ولی میخوای بری بیا بی پول نرو، یه دسته پول داد من و من سوار یه ماشین شدم و گفتم برو ترمینال نمیدونستم مبخوام کجا برم و یه گوشیه دیگه داشتم رفتم شارژش کردم که حداقل صدای خواهرامو بشنوم ...