دل نوشته طلبه خواهر جهادی
روز اول خدمت در بیمارستان الزهرا
شنبه، 26مهر1399
بخش ویآیپی
و اما گفتنیهای اولین روز حضور در خط مقدم
شوق و حال عجیبی داشتم. حضورمان در بخش، همزمان با حضور خادمین امامرضا علیهالسلام بود.
ابتدای کار، نگاه سنگین برخی از پرستاران را احساس میکردم؛ اما مهم نبود.
شروع کردیم به عیادت و احوالپرسی از بیماران. کار را با همدلی با بیماران و گوش شنوابودن برای درددلهایشان آغاز کردیم و با کمک به آنها در غذادادن، جابهجاکردن، پاشویهکردن، پرکردن ظرف آبمقطر دستگاه اکسیژن و... ادامه دادیم.
پیکی بودیم بین بیمار و پرستار: خواستههای بیماران را به پرستاران و دستورات پرستاران را به بیماران منتقل میکردیم. جالب اینکه زمانی که هر دو گروه حوصله یا توان یا روی روبهروشدن با هم را نداشتن، ما واسطهای امین و بیطرف برای هر دو طرف بودیم.
هرچه زمان میگذشت، بر شوق ما از حضور در خط مقدم افزون و بر شعف و آرامش بیشتر بیماران افزودهتر میشد.
پرستاری که در ابتدا چندان به نگاهکردن به ما و شنیدن حرفهایمان تمایل نداشت و میگفت کار پرستاری نکنید، حالا نهتنها شنوندهء حرفهایمان شده بود؛ بلکه صدایمان میکرد و میخواست برخی کارها را برای بیمار انجام دهیم.
خلاصه بهشتی بود که شب، با وجود تمام خستگیها، دلمان نمیخواست آنجا را ترک کنیم.
ما خاک پای آنها هم نبودیم؛ اما مادری که با پسرش بستری شده بودند میگفت: «پسرم بعد از اینکه تبش پایین آمد، تلفنی به مادربزرگش میگفت نیروهای جهادی مثل فرشتهها کنارم بودند...»
جالبتر اینکه مادر این آقای دکتر با شعف میگفت نظر پسرم دربارهء روحانیون با قبل از آمدنش به بیمارستان، خیلی فرق کرده و حس بسیار خوبی به آنها پیدا کرده است.
خلاصه هفت ساعت نبود؛ بلکه عمر و حظی بود که خدا کند شیرینی و آثارش تا ابد باقی بماند.
#قرارگاه_جهادی_طلاب_و_روحانیون_استان_اصفهان
#جبهه_مردمی_سلامت
@gharagah_jahadi