#داستانهای_شگفت
۹۳ - «قَندو» نوزاد و پروریده گور
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز جناب مولوی مزبور نقل نمودند سال وبائی در قندهار شخصی به نام محمدجمعه بزرگ و کدخدای محل و خیلی دلیر و پر جرأت بود.
شبها تنها میرفت در قبرستان و قبرهائی میکند و آماده مینمود برای جنازه وَبا زده ها.
روزی نزد عموی مادر من، مرحوم میرزاعلی گوهر می آید و شکایت میکند که شبها برای حفر قبور که میروم حیوانی پشمالو را میبینم که به هیچ حیوانی شبیه نیست تا به او متوجه میشوم از نظرم پنهان میگردد.
مرحوم میرزاعلی گوهر با چند نفر همراه محمدجمعه در شب می آیند در قبرستان و هر نفری در گوشه ای در کمین آن حیوان آماده میشوند و خودش پهلوی محمدجمعه بوده و محمدجمعه مشغول حفر قبر میشود. آن حیوان پیدا میگردد. میرزاعلی گوهر فریاد میزند او را بگیرید و میبینند در سوراخ قبری پنهان شد! قبر را میکنند و میبینند یک خشت لحد کم است. میرزاعلی دستور میدهد خشتها را به آرامی بر میدارند. چـ💡ـــراغ می آورند میبیند جسدِ زنیست که ضایع شده؛ لکن یک پستان او تازه و از آن قطراتِ شیر میریزد. هرچه فحص میکنند حیوان را نمی بینند ناچار قبر را بیشتر میشکافند چسد زن متلاشی می شود و صدای نفس تند حیوانی را می شنوند، می بینند پائین پای لحد سوراخی است و حیوان آنجا خزیده. خوب در او تأمل کردند دیدند بچه انسانیست که به نظر چهار ساله می آید.
دو سه نفری او را میکِشند و بقدری نیرومند بوده که این سه نفر به زحمت او را بیرون می آورند.
فریاد زیادی کرد و بالأخره او را از قبر بیرون آوردند و به شهر بردند و قند و شیرینی به او میدادند تا یک ماه همسایه ها از فریاد و ناله آن بچه از فراق قبر و مادر در زحمت بودند.
و نیز از سر انگشت سبابه اش هر گاه می مکید یا دیگری فشار میداد شیر بیرون می آمد و خدای تعالی علاوه بر پستان مادرش از راه انگشت هم روزی به او میرساند.
پس از یک ماه به زندگی شهری مأنوس شد و تنها کلمه قندو را یاد گرفت و بنام قندو شهرت یافت و تا سن ۲۵ سالگی زنده ماند و این موضوع در خانواده ما شایع و من سه ساله بودم که قندو مُرد.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/51880
—— ⃟ ————————
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳
@Mabaheeth
│📚
@ghararemotalee
╰๛- - - - -