تعبیر به لعب (بازیچه) اشاره به این است که آتش دنیا، هر چند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قیامت بازیچه اى بیش نیست. آتش سوزان حقیقى آنجاست، لذا امام(علیه السلام)اوّلى را «اذى» که به معناى اذیت و ناراحتى است و دومى را «لظى» که به معناى شعله هاى برافروخته آتش است، نامیده است. در ضمن از تعبیرات امام(علیه السلام) به خوبى استفاده مى شود که ـ برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مى پندارند ـ امام(علیه السلام) هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقیل نگذاشت، بلکه نزدیک دست او بُرد و او که نابینا بود ترسید و فریاد زد. این داستان در آن محیط در همه جا پیچید و حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود که به گوش معاویه در شام هم رسید و بسیارى از خفتگان را از خواب غفلت بیدار کرد و نشان داد دوران حاتم بخشى عثمان از بیت المال مسلمین به اقوام و خویشاوندان و افراد مورد نظر، پایان یافته است. هنگامى که امام(علیه السلام)نسبت به برادرش در برابر تقاضاى کوچکى که برخلاف عدالت بوده چنین کند همگان باید حساب خود را برسند و هرگز تقاضاى امتیاز و رانت خوارى نسبت به بیت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند. به تعبیر دیگر این کار نه تنها درسى براى عقیل بود، بلکه درس بزرگى براى همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد که در برابر عدالت اسلامى همگان یکسانند و هیچ کس حق ندارد زیاده خواهى کند، هر چند نزدیک ترین فرد به رئیس حکومت باشد. جالب اینکه در ذیل این داستان در بعضى از روایات آمده است که عقیل به امام(علیه السلام)عرض کرد حال که چنین است من به سراغ کسى مى روم که بذل و بخشش او بیشتر است و منظور از این سخن، معاویه بود، امام(علیه السلام) با ناراحتى فرمود: «راشِداً مَهْدِیّاً; برو در امان خدا».(۱۶) خوب است داستان حدیده مُحماة را از زبان خود عقیل بشنویم هنگامى که از نزد برادرش به شام رفت و معاویه اموال فراوانى از بیت المال را در اختیار او گذاشت. از او پرسید: مایل هستم داستان حدیده محماة را از خودت بشنوم، عقیل گفت: من گرفتار تنگدستى شدیدى شدم. نزد برادرم رفتم و عرض حال کردم; ولى چیزى از ناحیه او عاید من نشد، لذا فرزندان خود را جمع کردم و نزد او بردم در حالى که آثار ناراحتى و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود: شب بیا تا چیزى به تو بدهم. خدمتش رفتم در حالى که یکى از فرزندانم دست مرا گرفته بود. امام(علیه السلام) به فرزندم فرمود دور بنشین. سپس فرمود: بگیر. من با حرص و ولع دست دراز کردم. گمان کردم کیسه اى است پر از درهم یا دینار به من مى دهد. ناگهان دست خود را به آهن داغى زدم. هنگامى که آن را گرفتم پرتاب کردم و فریاد زدم! به من فرمود: مادر به عزایت بنشیند این آهنى است که با آتش دنیا داغ شده، پس چه خواهد براى من و تو در فرداى قیامت اگر در زنجیرهاى جهنم بسته شویم. سپس این آیه را تلاوت کرد: «(إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ یُسْحَبُونَ); آن زمان که غل و زنجیرها بر گردن و دست و پاى آنهاست و به سوى جهنم کشیده مى شوند».(۱۷) سپس فرمود: بیش از حقى که خداوند براى تو قرار داده نزد من ندارى. اگر همین چیزى که مى بینى (اشاره به آهن داغ است) بنابراین به خانه ات برگرد. معاویه سخت درشگفتى فرو رفت و گفت: «هَیْهاتَ هَیْهاتَ عَقِمَتِ النِساءُ أنْ یَلِدْنَ مِثْلَهُ; چه دور است چه دور است یافتن همانند او، زنان عقیمند از اینکه مثل على بزایند».(۱۸) به گفته شاعر: مادر گیتى نزاید در جهان مثل على *** آسمان گویى که در ترکش همین یک تیر داشت مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار داستانى در حاشیه این ماجرا نقل کرده که مکمّل آن است. مى گوید: عقیل به خدمت امام(علیه السلام) رسید، امام(علیه السلام) به فرزندش حسن(علیه السلام)دستور داد که لباسى بر تن عمویت بپوشان (شاید لباس مناسبى نداشت) امام حسن(علیه السلام)یکى از پیراهنهاى پدر و عبایى از عباهاى او را بر عمویش پوشاند، هنگام شام نان و نمکى بر سر سفره آوردند، عقیل گفت چیزى غیر از این در بساط نیست؟ امام(علیه السلام)فرمود: مگر این از نعمت خدا نیست، خدا را بسیار باید بر این نعمت شکر گوییم. عقیل گفت: کمکى به من کن که بدهى خود را ادا کنم و زودتر از اینجا بروم. امام(علیه السلام) فرمود: بدهى تو چه اندازه است؟ عقیل گفت: صد هزار درهم. امام(علیه السلام) فرمود: نه والله من چنین مبلغى را ندارم که در اختیار تو بگذارم; ولى بگذار سهم من از بیت المال داده شود من با تو نصف مى کنم و اگر خانواده ام نیاز نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم. عقیل گفت: بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود مى کنى مگر سهمیه تو چقدر است؟ همه آن را هم که به من بدهى به جایى نمى رسد.