این مرد مسیر نادرست خود را ادامه داد تا آنجا که بعدها از طرف یزید بن معاویه فرماندار یکى از مناطق اسلامى شد.
از کارهاى بسیار زشت او این بود که در میان نامه هاى امام حسین(علیه السلام) به اهل کوفه نوشت، نامه اى نیز به «منذر» نوشت و بهوسیله شخصى به نام «سلیمان» براى او فرستاد و او را به یارى خود دعوت کرد اما «منذر» نه تنها پاسخ مثبت نداد، بلکه نامه امام را به «عبیدالله» داد و فرستاده امام را تسلیم چوبه دار نمود، در حالى که رسولان و نامه آوران در هر قوم و ملتى در امانند و این نخستین رسولى بود که در اسلام به دار آویخته شد.
هرچند بعضى خواسته اند این عمل را بدین گونه توجیه کنند که «منذر» خیال مى کرد این رسول را «ابن زیاد» فرستاده تا از عقاید او در مورد همکارى با امام حسین(علیه السلام) آگاه شود در حالى که این توجیه بسیار نادرستى است، زیرا او مى توانست نامه را به رسول برگرداند و با تندى با او سخن بگوید تا اگر آن شخص فرستاده ابن زیاد هم باشد، این برخورد را به اطلاع امیر خود برساند.
لزومى نداشت او را دستگیر کند و همراه نامه تحویل ابن زیاد و سپس تحویل چوبه دار دهد، زیرا «ابن زیاد» با خبر شد که او از سوى امام است.
یکى دیگر از بدبختى هاى «منذر» این بود که در همان ایام دختر خود را به همسرى «ابن زیاد» درآورد.(۱۷) به هر حال، منذر با آن سابقه پدرش و همراهى نخستین خود با امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) به علت پیروى از هواى نفس و کبر و غرور، عاقبت خود را تباه کرد.
پاورقی :
۱. سند نامه: اين نامه را نيز مانند نامه سابق دو نفر از مورخانى که قبل مرحوم سيّد رضى مى زيستند در کتاب خود نقل کرده اند: اوّل يعقوبى در تاريخ خود و دوم بلاذرى در انساب الاشراف و قابل توجّه اينکه جمله هايى که مرحوم سيّد رضى در پايان اين نامه به صورت جداگانه آورده است (نه به صورت نامه) در همان دو کتاب نيز ديده مى شود (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۷۲).
۲. «هَدى» به معناى طريقه و روش است.
۳. «رُقّى» از ريشه «رَقْى» بر وزن «سعى» به معناى بالا رفتن است. سپس به گزارش هايى که از مقامات پايين به مقامات بالا داده مى شود اطلاق شده و در جمله بالا همين معنا اراده شده است.
۴. «عَتاد» به معناى ذخيره و شىء آماده است.
۵. تمام نهج البلاغه، ص ۸۱۵ .
۶. «شِسْع» به معناى تسمه و قطعات باريکى است که از چرم مى برند و «شِسْع النَّعْل» به معناى بند کفش است.
۷. بحارالانوار، ج ۳۴، ص ۳۲۳.
۸. «الثغر» در اينجا به معناى مرز و در اصل به معناى هرگونه شکاف است.
۹. «جِباية» به مانند جمع آورى زکات و اموال بيت المال و مانند آن است و در اصل از «جِباوة» بر وزن «عداوة» به معناى جمع آورى کردن گرفته شده است. در بعضى از نسخ نهج البلاغه به جاى «جِباية» «خيانة» آمده که معناى درستى براى آن تصور نمى شود.
۱۰. «عِطْفَيْهِ» تثنيه «عِطف» بر وزن «کبر» به معناى پهلو و جانب است و کسى که پيوسته به اين طرف و آن طرف خود نگاه مى کند معمولاً از خودراضى و متکبر است.
۱۱. «مُخْتال» به معناى متکبر مغرور است از ريشه «خُيَلاء» بر وزن «جهلاء» به معناى تخيلاتى است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ مى بيند و ريشه آن از خيال گرفته شده و اشاره به کسى است که با خيالات خودبرتربين مى شود.
۱۲. «برديه» تثنيه «برد» بر وزن «ظلم» که اضافه به ضمير شده و به معناى لباس زيبا و خط دار است.
۱۳. «تفّال» کسى که بسيار آب دهن مى اندازد از ريشه «تفل» بر وزن «عمل» گرفته شده. در بعضى از کتب لغت آمده است که «تفل» بر وزن «طفل» به فوت کردنى که آميخته با کمى از بزاق باشد اطلاق مى شود بنابراين جمله «تفال فى شراکيه» به معناى کسى است که کفش خود را فوت مى کند يا با آب دهان تميز مى کند تا غبارى بر آن نباشد.
۱۴. «شراکيه» تثنيه «شراک» به معناى بند کفش است.
۱۵. تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۲۰۴.
۱۶. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۸، ص ۱۰۸.
۱۷. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۸، ص ۵۵ تا ۵۷; مصادر نهج البلاغه، ج ۳ ص ۴۷۰. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۸ ص ۱۰۹.