#خاطرات | شعور پرندهها
از يكى از محلات تهران مىگذشتم كه به حجلۀ شهيدى برخوردم، به دوستان گفتم: بدون اطلاع قبلى برويم به خانۀ اين شهيد.
پس از اجازه وارد شديم، پدر شهيد گفت: شما آقاى قرائتى هستى؟ گفتم: بله، دويد خانمش را صدا زد و گفت: بيا قصّه را براى حاج آقا تعريف كن!
#مادر_شهيد گفت: فرزندم به دليل علاقهاش به كبوتر🕊، تعدادى كبوتر داشت. يك روز گفت: چرا من كبوترها را در قفس نگه داشتهام، بايد آزادشان كنم.
او كبوترهاى خود را آزاد كرد و پس از چند روز در بسيج ثبتنام كرد و راهى جبهه شد.
مدّتى گذشت، روزى يكى از كبوترها وارد خانۀ ما شد، داخل اتاق شد و كنار قاب عكس پسرم نشست و بالهاى خود را به عكس او مىماليد. همان ساعت به دل من گذشت كه فرزندم شهيد🌷 شده است. پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرسوجو معلوم شد كه در همان روز و همان ساعت، پسرم به شهادت رسيده است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚
@ghararemotalee
╰───────────