امتحان ششم: یا علی(علیه‌السلام) را بکشید یا دست‌بسته تحویل معاویه دهید! [ أَمَّا السَّادِسَةُ؛ إِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَأَلْحِقُوهُ بِابْنِ عَفَّانَ أَوْ ادْفَعُوهُ إِلَى ابْنِ هِنْدٍ بِرُمَّتِهِ.] ═════❖•° 𑁍 °•❖═════ امام(علیه‌السلام) در ادامه فرمود: ای مرد یهودی! امتحان ششم جنگ با فرزند هند جگرخوار (معاویه) و ماجرای حَکَمیّت بود. او از طُلَقاء بود[۱] که از زمان بعثت پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) به دشمنی با خدا و رسول و مؤمنان مشغول بود، تا اینکه زمانی که مکه به‌دست سپاه اسلام فتح شد، و او و پدرش در آن روز و سه بار دیگر با من بیعت کردند. پدرش اولین کسی بود که پس از رحلت پیامبر، به من با عنوان «امیرالمؤمنین» سلام کرد و مرا تشویق کرد که برای پس گرفتن حقّم اقدام کنم و هر بار مرا می‌دید با من تجدید بیعت می‌کرد. [ فَقَالَ(علیه‌السلام): وَ أَمَّا السَّادِسَةُ یَا أَخَا الْیَهُودِ فَتَحْکِیمُهُمُ الْحَکَمَیْنِ وَ مُحَارَبَةُ ابْنِ آکِلَةِ الْأَکْبَادِ وَ هُوَ طَلِیقٌ مُعَانِدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْمُؤْمِنِینَ مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً إِلَى أَنْ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ مَکَّةَ عَنْوَةً، فَأَخَذْتُ بَیْعَتَهُ وَ بَیْعَةَ أَبِیهِ لِی مَعَهُ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ بَعْدَهُ. وَ أَبُوهُ بِالْأَمْسِ أَوَّلُ مَنْ سَلَّمَ عَلَیَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ وَ جَعَلَ یَحُثُّنِی عَلَى النُّهُوضِ فِی أَخْذِ حَقِّی مِنَ الْمَاضِینَ قَبْلِی وَ یُجَدِّدُ لِی بَیْعَتَهُ کُلَّمَا أَتَانِی ] و عجیب آنکه هنگامی که معاویه دید خدای متعال حق مرا به من بازگرداند و از اینکه خلیفۀ چهارم باشد و از به چنگ آوردن این امانت الهی، که خدا به ما داده است، قطع امید کرد، سراغ «عمرو» فرزند گنهکار «عاص» رفت و او را به‌سوی خود جذب کرد. عمرو هم بعد از اینکه قول حکومت مصر را از معاویه گرفت با او همراه شد؛ و حال‌آن‌که عمرو عاص اگر والی به‌حق مصر هم باشد نمی‌تواند سهمی بیش از دیگر مسلمانان از بیت‌المال بردارد و حاکم مسلمین هم نمی‌تواند یک درهم بیشتر به او بدهد! [ وَ أَعْجَبُ الْعَجَبِ أَنَّهُ لَمَّا رَأَى رَبِّی تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ رَدَّ إِلَیَّ حَقِّی وَ أَقَرَّ فِی مَعْدِنِهِ وَ انْقَطَعَ طَمَعُهُ أَنْ یَصِیرَ فِی دِینِ اللَّهِ رَابِعاً وَ فِی أَمَانَةٍ حُمِّلْنَاهَا حَاکِماً، کَرَّ عَلَى الْعَاصِی بْنِ الْعَاصِ. فَاسْتَمَالَهُ، فَمَالَ إِلَیْهِ. ثُمَّ أَقْبَلَ بِهِ بَعْدَ أَنْ أَطْمَعَهُ مِصْرَ وَ حَرَامٌ عَلَیْهِ أَنْ یَأْخُذَ مِنَ الْفَیْ‏ءِ دُونَ قِسْمِهِ دِرْهَماً. وَ حَرَامٌ عَلَى الرَّاعِی إِیصَالُ دِرْهَمٍ إِلَیْهِ فَوْقَ حَقِّهِ. ] سپس معاویه ظلم و ستم در شهرها را آغاز کرد. به هرکه با او بیعت کرد پاداش داد و هرکه را بیعت نکرد از خود دور نمود. [ فَأَقْبَلَ یَخْبِطُ الْبِلَادَ بِالظُّلْمِ وَ یَطَؤُهَا بِالْغَشْمِ فَمَنْ بَایَعَهُ أَرْضَاهُ وَ مَنْ خَالَفَهُ نَاوَاهُ. ] آنگاه به قصد مقابله با ما در شرق و غرب و شمال و جنوب سرزمین اسلامی دست به حمله و غارت زد. گزارش اقدامات او به من می‌رسید و در پی چاره‌اندیشی بودم. [ ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَیَّ نَاکِثاً عَلَیْنَا مُغِیراً فِی الْبِلَادِ شَرْقاً وَ غَرْباً وَ یَمِیناً وَ شِمَالًا، وَ الْأَنْبَاءُ تَأْتِینِی وَ الْأَخْبَارُ تَرِدُ عَلَیَّ بِذَلِکَ. ] «مُغِیرةِ بنِ شُعبه» پیشنهاد کرد که با معاویه مدارا کنم و او را در سِمَت استانداری همان سرزمینی که بود ابقا کنم. این پیشنهاد در محاسبات دنیوی کارآمد به نظر می‌آمد؛ اما در پیشگاه خدا برای خود عذر و حجتی نمی‌دیدم که این شخص گمراه 😈 را به‌عنوان کارگزار خویش انتخاب کنم. [ فَأَتَانِی أَعْوَرُ ثَقِیفٍ فَأَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أُوَلِّیَهُ الْبِلَادَ الَّتِی هُوَ بِهَا، لِأُدَارِیَهُ بِمَا أُوَلِّیهِ مِنْهَا. وَ فِی الَّذِی أَشَارَ بِهِ الرَّأْیُ‏ فِی أَمْرِ الدُّنْیَا؛ لَوْ وَجَدْتُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی تَوْلِیَتِهِ لِی مَخْرَجاً وَ أَصَبْتُ لِنَفْسِی فِی ذَلِکَ عُذْراً. فَأَعْلَمْتُ الرَّأْیَ فِی ذَلِکَ. ] این نظر خود را با فردی که به خیرخواهی او برای خدا و پیامبرش و من و مؤمنان، اطمینان داشتم در میان گذاشتم؛ او هم با من هم‌نظر بود و مرا از به‌کارگیری معاویه در ادارۀ امور مسلمین برحذر داشت. و خدا نبیند که من گمراهان را به‌عنوان یاور خود انتخاب کنم. [ وَ شَاوَرْتُ مَنْ أَثِقُ بِنَصِیحَتِهِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ(صلی‌الله علیه وآله) وَ لِی وَ لِلْمُؤْمِنِینَ فَکَانَ رَأْیُهُ فِی ابْنِ آکِلَةِ الْأَکْبَادِ کَرَأْیِی؛ یَنْهَانِی عَنْ تَوْلِیَتِهِ وَ یُحَذِّرُنِی أَنْ أُدْخِلَ فِی أَمْرِ الْمُسْلِمِینَ یَدَهُ وَ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَرَانِی أَتَّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً. ]