#داستانهای_شگفت
۶۷ - حسابی عجیب
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مرحوم آقا میرزا مهدی خلوصی رحمة اللّه علیه که قریب بیست سال توفیق رفاقت با ایشان نصیب شده بود نقل کرد که در زمان عالم عامل و زاهد عابد آقای میرزا محمد حسین یزدی ( که در ۲۸ ربیع الاول ۱۳۰۷ مرحوم شدند و در قبرستان غربی حافظیه مدفون گردیدند) در باغ حکومتی، مجلس ضیافت و جشن مفصلی برپا شده و در آن مجلس جمعی از تجار که در آن زمان لباس روحانیت پوشیده بودند دعوت داشتند و در آن مجلس انواع فسق و فجور که از آن جمله نواختن مطرب کلیمی بود فراهم کرده بودند.
تفصیل مجلس مزبور را خدمت مرحوم میرزا خبر آوردند.
ایشان سخت ناراحت و بی قرار شد و روز جمعه در مسجد وکیل پس از نماز عصر به منبر رفته و گریه بسیاری نمود و پس از ذکر چند جمله
#موعظه فرمود:
ای تجاری که فُجّار شُدید! شما همیشه پشت سر علما و روحانیون بودید!
در مجلس فسقی که آشکارا محرمات الهی را مرتکب می شدند رفتید و به جای اینکه آنها را نهی کنید با آنها شرکت نمودید؟
جگر مرا سوراخ کردید، دل مرا آتش❤️🔥 زدید و خون من گردن شماست.
پس از منبر به زیر آمد و به خانه تشریف برد.
شب برای نماز جماعت حاضر نشد؛ به خانهاش رفتیم احوالش را پرسیدیم، گفتند میرزا در بستر افتاده است و خلاصه روز به روز تب، شدیدتر می شد به طوری که اطبا از معالجه اش اظهار عجز نمودند و گفتند باید تغییر آب و هوا دهد.
ایشان را در باغ سالاری بردند (نزدیک قبرستان دارالسلام).
در همان اوقات یک نفر هندی به شیراز آمده بود و مشهور شد که حساب او درست است و هرچه خبر می دهد واقع می شود، تصادفاً روزی از جلو مغازه ما گذشت.
پدرم ( مرحوم حاج عبدالوهاب ) گفت او را بیاور تا از او حالات میرزا را تحقیق کنیم ببینیم حالش چگونه خواهد شد.
من رفتم آن هندی را داخل مغازه آوردم.
پدرم برای آنکه امر میرزا پنهان بماند و فاش نشود اسم میرزا را نیاورد و گفت من مال التجاره دارم می خواهم بدانم آیا قرانی ندارد و به سلامت می رسد؟
و شما از روی جفر یا رمل یا هر راهی که داری مرا خبر کن و مزدت را هم هرچه باشد می دهم.
این مطلب را در ظاهر گفت ولی در باطن قصد نمود که آیا میرزا از این مرض خوب می شود یا نه ؟
پس آن هندی مدت زیادی حسابهایی می کرد و ساکت و به حالت حیرت بود.
پدرم گفت اگر می فهمی بگو و گرنه خودت و ما را معطل نکن و به سلامت برو.
هندی گفت حساب من درست است و خطایی ندارد لکن تو مرا گیج کرده ای و متحیر ساخته ای؛ زیرا آنچه در دل نیّت کردی که بدانی غیر از آنچه به زبان گفتی می باشد.
پدرم گفت مگر من چه نیّت کرده ام؟
هندی گفت الان زاهدترین خلق روی کره زمین مریض است و تو می خواهی بدانی عاقبت مرض او چیست؟
به تو بگویم این شخص خوب شدنی نیست و سر شش ماه می میرد.
پدرم آشفته شد و برای اینکه مطلب فاش نشود سخت منکر گردید و مبلغی به هندی داد و او را روانه نمود و بالأخره سر شش ماه هم میرزا به جوار رحمت حق رفت.
به مناسبت این داستان دو مطلب مهم تذکر داده می شود :