قصه کوتاه بود و غمگین.
مردی بود که خم ابرویش لرزه به جان عالم میانداخت. مردی که در دمی، خیبر را به دوش گرفت.
اما شبِ بیمهتابِ مدینه، همین مرد نتوانست پیکر شکستهی همسرش را به دوش بکشد.
آرام گفت: یاریام بدهید، پیکرِ فاطمه سنگین است...💔
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1