✨﷽✨
💐خاطره دیدار آیت الله بهجت (ره)
✍شنیده بودم آیتاللّٰهی هست به نام آقای بهجت که اهل معناست. دوست داشتم ببینمش،جست و جو کردم و خانهاش را یافتم. رفتم پشت درِ خانه و در زدم... پیرمردی با لباسِ خانه و محاسنی کوتاه در را باز کرد. در مورد آقا پرسیدم. گفت: «امری دارید؟» گفتم: «با آقا عرضی دارم.» گفت: «بفرمایید مطلب را!» گفتم: «با خودشان عرضی داشتم.» پیرمرد لبخند زد و گفت: «همین مقدور است!» فکر کردم فایده ندارد؛ اجازه نمیدهد که آقا را ببینم.ناچار خداحافظی کردم و برگشتم.
💥توی راه با خودم گفتم: «به مسجد میروم و با خودش قراری میگذارم.» غروب در مسجد نشسته بودم و در این فکر بودم که چه هیئتی خواهد داشت؟ مدتی بعد از اذان، روحانیِ سادهای وارد مسجد شد و بهسمت محراب رفت.گفتم: «اینجا هم که نشد.» کمی دلگیر شدم.
پرسیدم: «آقای بهجت نمیآیند؟» همان روحانیِ ساده را نشان داد و گفت: «ایشان که آمدند.»همان پیرمردی بود که درب منزل دیدم. شصت سال بود در وادی علوم دینی و معرفتی سیر میکردم؛ فکر میکردم میتوانم با یک نگاه، یا یک جمله، سِره را از ناسِره تشخیص دهم، اما نتوانستم بین حضرت آقا و یک خادم فرق بگذارم.
تمام نماز مغرب و مقداری از نماز عشا را در این افکار غرق بودم که روایتی از سیرۀ پیامبر (ص) به یادم آمد: «در میان اصحاب، چنان بود که هیچ غریبهای نمیتوانست تشخیص دهد کدام رسولالله (ص) است.»
📚این بهشت، آن بهشت، ص۴٢-۴۴
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠
@ghararghehajghasem