السلام علیکِ یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها: شب شد از پاقدمِ حضرت باران روشن ماه سر زد ز افق چشم بیابان روشن آنکه در خاک رهش خاصیتِ آبادی ست از قدومش شده این کلبه ویران روشن عشق از خاک برون خاست و شد ساکن قم تا از این برقِ جنون شد دل انسان روشن جلوه ی دختر موساست که افتاده بر او آن مسیری که شده تا به خراسان روشن چه نیازی به چراغ است، عبورش کافی ست که شود باز شبستان به شبستان روشن نه فقط قم شده از نورِ جلالش بینا شد از او چشمِ همه مردم ایران روشن گوشه ی چادرِ خود را به سر خلق کشید که ز علمش شده هر ذهنِ پریشان روشن غیر اخبار غمش هیچ به مشهد نرسید نشد از فیضِ حضورش دلِ سلطان روشن فاطمه در قم و هفده شبِ پُر دلهره سوخت گر که مِهرش شده در هر دلِ سوزان روشن ریخت در مزرعه عشق، رضا ناله و آه تا شد از آتشِ این داغ نیستان روشن @gharibe_ashena_mobasheri313