همام از یارانش بود؛ عاشق خدا بود، و روحی شعله ور از معنویت داشت. با اصرار و ابرام از مولا خواست تا سیمای کاملی، از پارسایان ترسیم کند.... امیرمومنان؛ از طرفی نمیخواهد جواب نا‌امید کننده‌ای بدهد؛ و از طرفی هم میترسد، که همام توان شنیدن نداشته باشد!! چند جمله‌ی کوتاه فرمود و کار را تمام کرد.. همام راضی نشد؛ بلکه مشتاق تر هم میشد، بیشتر اصرار میکرد و علی را قسم میداد، که باز هم برایش بگوید. مولا حدود ۱۰۵ صفت در این ترسیم گنجاند.. همام متلاطم تر میشد و ضربانش بالا رفته بود. ناگهان فریاد هولناکی جمع را متوجه خودش کرد! بر بالین همام رسیدند؛ بله، همام جان داده بود! علی‌علیه‌السلام فرمود: من از همین میترسیدم. عجب! مواعظ بلیغ با دلهای مستعد چه میکند؟! این بود عکس العملِ معاصران فهمیده‌ی علی در برابر سخنانش... [سیری‌در‌نهج‌البلاغه/ص۲۷]