🍂🌼🍂🌼 🌼 یکی از دوستان یوسف تعریف میکرد : در اتاق محل کارمان، آخر شبها یوسف قرآن تلاوت میکرد. البته خیلی آرام. می‌گفتیم : 💡 یوسف لامپ را خاموش کن. میخواهیم بخوابیم، خسته ایم. میگفت : چشم ببخشید الان، لامپ را خاموش میکرد و میرفت زیر پتو و چراغ مطالعه را هم باخودش میبرد. همان زیر قرآن میخواند و ما درحیرت از یوسف. 🍃 یوسف به اتفاق من و پدرش به بازار رفتیم. در حین خرید، رسیدیم به یک پیرمردی که سیب میفروخت، سیب هایش پلاسیده بودند و درجه یک نبودند. یوسف گفت : 🍏 یک لحظه صبر کنید میخواهم از این پیر مرد سیب بخرم. یکی گفت : آقا چی را میخواهی بخری؟ همه اش پلاسیده شده. 😔 یوسف دید پیرمرد خجالت کشید. دلش سوخت. همه سیب هایش را خرید. پیرمرد هم برایش دعا کرد که جوان، خدا در دو دنیا خیرت بدهد و پدر مادرت را حفظ کند. 💫 از اخلاق بسیار دوست داشتنی یوسف صله رحم بود، در ایام عید که از تهران مرخصی می آمد ، از اولین روز عید برنامه ریزی میکرد، که کجاها برویم، معمولا با پیشنهاد یوسف همه جا سر میزدیم، حتی دورترین فامیل. عید ها در خانه پدربزرگمان جمع میشدیم و همه فامیل از یوسف میخواستند که قبل از تحویل سال قرآن بخوان و یوسف هم با نوای ملکوتی خودش سال نو را مزین می کرد. یگان سالروز ولادت : ۲۹ دی mashreghnews.com هاتگرام 🍂 @gharibshahid 🌹 ایتا 🌼 eitaa.com/gharibshahid 🍂🌼🍂🌼