#حاج_قاسم
نشسته بودم بغل دست حاجی، یک دفعه زد روی پایش، از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم....
پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش
#حضرت_آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد...
📚کتاب سلیمانی عزیز