شما یک پیام نخوانده دارید!
پیام بالاخره موفق شد اربعین کربلا بره.
دودسال قبل که میخواست با بیاد اتفاق بدی افتاد. اوج کرونا وضعیت بازار بهم ریخته بود، یکی از مشتری ها چندتا از چک هاش برگشت خورده بود، بابای پیام آقا مظفر با مشتری جر و بحث میکنند و مشتری هلش داده بود ، سر آقا مظفر به دیوار خورده و درجا فوت کرده بود.
پیام هنوز اون صحنه جلوی چشماش بود و شب ها کابوس میدید. آقا یونس مشتری که باعث مرگ پدرش شده بود سه تا بچه داشت و دخترش دم بخت بود. کسبه بازار و بزرگان فامیل خیلی وساطت کردند که رضایت بگیرند. خانواده آقا مظفر گفته بودند تصمیم با پیام و هرچی بگه قبوله. پیام آروم نمی شد و می گفت من فقط قصاص میخوام. آقای حیدری صلح یاری بود که دنبال رضایت از پیام بود و هرکاری کرده بود. . پیام روبروی حرم امام حسین علیه السلام نشسته بود و به نیت پدرش داشت زیارت عاشورا می خوند. پیامی براش اومد، از طرف آقای حیدری بود. زیر لب غرغری کرد و رفت سمت حرم. نزدیک که رسید دوباره گوشی رو نگاه کرد ، شما یک پیام نخوانده دارید. باز کرد، آقای حیدری پوستری فرستاده بود، عکسی از حرم بود و نوشته به عشق حسین می بخشم.
پویشی برای بخشیدن و بخشیده شدن.
پیام شروع کرد به گریه کردن، زنگ زد به آقای حیدری و دستش رو به حرم کرد و گفت منم به عشق حسین بخشیدم. لطفا کارهاش رو انجام بدید، رسیدم بیام برای امضا و دادن رضایت.
به قلم سید ابوالفضل عسکری
@ghasedeemrooz