در آتش سوخت ققنوسی، از او بال و پری مانده
برای شعله ور کردن، به جایش اخگری مانده
به دریای رشادت ها، روان شد کشتیِ عشقش
برای ساحلِ چشمان، نشانِ لنگری مانده
فدا شد جسمِ دنیایی، رها شد روحِ ایمانی
از آن اخلاقِ اسلامی، به هر جا گوهری مانده
به امرِ رهبرِ دوران، غیور و باصلابت بود
کنون یادی از آن غیرت، برای رهبری مانده
کجایی آصفِ رحمت، که از تزویرِ اهریمن
از آن مُلکِ سلیمانی، فقط انگشتری مانده
کجایید ای علمداران، کجایید ای وفاداران
که دستانِ علمداری، جدا از پیکری مانده
اگرچه ظاهراً رفته، فراوان گشت یارانش
به رغمِ دشمنِ ابتر، زِ نسلش کوثری مانده
خودش پَر زد، ولی راهش پُر از مرغانِ عاشق شد
میانِ اهلِ این آیین، یقیناً باوری مانده...
#حسینعلی_زارعی