همیشه به خاطر جسم و جان ضعیفش حواسم بهش بود. جیبش را پر از پسته و مغزیجات می کردم. سر سفره گوشت هارا سوا میکردم و میریختم توی بشقابش. او ساعت دو و ربع می آمد، شوهرم ساعت دو و نیم. با اینکه برایش
سفره می انداختم و غذا میکشیدم، دست نمی برد تا آقای عباسی برسد. آدم بخوری نبود. با "زهرا" غذایشان را در یک بشقاب می ریختند. زیرچشمی می پاییدمش. زود کنار می کشید. زیاد که اصرار میکردم چند قاشق بیشتر بخورد، می گفت: " آدم باید بتونه نَفسِش رو نگه داره!"
🍃به نقل از مادرخانم آقا محسن حججی🍃
#کتاب_سربلند