سفره وسط سنگر پهن بود ، با قابلمه و بشقابها پر از غذا . با چشمهای براق و لبان خندان گفت ، مهمان نمی خواهید ، این همه غذا منتظر کس دیگری هستید؟ نه حاجی ، تعدادمان را به جای 12 نفر ، گفتیم 21 نفر !!! پیشانیش پر از خط ، صورتش برافروخته ، فریاد زد ، بر پا همه بیرون !! زمین پر از سنگریزه ، آفتاب داغ ، 12 نفر سینه ‌خیز ، بعد هم کلاغ پر !! از پا که افتادند گفت ، آزاد ، خیلی سبک شدید ها ! آن همه گوشت و دنبه ‌ی حرام عرق شد و ریخت پائین !! با لقمه‌ی حرام که نمیشود برای خدا جنگید... 📕 یادگاران « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »