🔹 روایتی از پدر « محمد ، چهار بار به عراق و بعـد از آن به ســوریـه رفت من عمل قلب باز انجام داده بودم و حالم مسـاعد نبود😥 ، گفتم : شمـا به اندازه خودت رفتی نرو... می‌ گفت : « پنج پسر دارید پـدر ! نمی‌خواهید خمس‌شان را در راه حضرت زینب (س) بدهید؟ تا شمـا راضـی نباشیـد ، بی‌بی زینب(س) من را طلب نمی‌کند 😞 عراق شیعه زیاد دارد و دفاع می‌کنند می‌خواهم برای دفاع از ناموس ائمه (ع) به ســـوریه بروم .»👌 پای من را بوسید و گفت راضی باشید و از من دل بکنید. من هم قول می‌دهم شفایتان را از ائمه (ع) بگیرم...❤️ رفت و شفــــای من را هم گرفت. 🌹✌️