خاطره از عروسے آقا حمید
داخل ماشین عروس مداحے
روشن ڪرده بود🍃
هربار ڪه مادرش مےآمد سمت ماشین آقاحمید صدای مداحے را ڪم میکرد🎈
ومیگفت شاید بقیه بگویند
شب عروسے مداحے نگذارید🥀
تمام مدتے كه با ماشین در
خیابانها میگشتیم مداح میخواند و آقاحمید
اشڪ میریختـ😞]
دقیق بخاطر مےآورم ڪه مداح راجع به مصائب حضرت زینب میخواند و ایشان
مثل ابر بهار اشڪ میریختـ☔️
••
#روایتهمسرشهید
••
#شهیدحمیدسیاهكالےمرادی
|