🔅«حاجآقا سوار شین!»
✍قدمزنان داشتم به طرف روستای یذاب میرفتم. از دور، ماشینهای سپاه بودند که مثل قطار داشتند به سمت روستا میآمدند. چند ماشین از کنارم گذشت، امّا یکی از ماشینها کنارم ایستاد. شیشه را که آورد پایین، از شوق نمیدانستم چه بگویم. حاجقاسم بود. با تبسّم زیبایش گفت: «حاجآقا سوارشین!» دوست داشتم مسیر جادهٔ اصلی تا روستا را پیادهروی کنم، به همین خاطر جواب داد: «حاجآقا تا شما سوار نشی، سردار حرکت نمیکنه.» به احترامش، پیشنهاد رو رد نکردم و سوار یکی از ماشینها شدم. تا زمانیکه از سوار شدنم مطمئن نشد، اجازهٔ حرکت به ماشینها نداد. به روستا که رسیدیم، تازه فهمید امام جمعه منطقه هستم.
✍ عبدالرحمان منصوری «امام جمعه وقت شعیبیه شوشتر»
📚
#سیل_و_سردار «خاطرات شفاهی حاجقاسم در سیل خوزستان»، ص۸۶
📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani