هوا چقدر خوب و دو نفره ست ... من هستم و خدا ... و در جاده ی زندگی ، صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید ... به خودم میگم : هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو  از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا ... راستی اونکه دستان مهربان خدا رو به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد ؟