اشعار قاسم نعمتی
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا نفرین به آن دوشنبه و پیکار ِلعنتی کاری نداشتیم به اشرارِ لعنتی
سلام‌الله‌علیها نفرین به آن دوشنبه و پیکار ِلعنتی کاری نداشتیم به اشرارِ لعنتی باور نمی کنید به ما حرف ِ بد زدند یک مشت از مهاجر وانصارِ لعنتی سردستة اراذل و اوباش سر رسید با قنفذ و مغیره ...چهل یارِ لعنتی از پشتِ در نفس نفس مادرم شنید این جمله هست .. لحظه ی اِقرارِ لعنتی وقتی حریفِ مادر ما پشتِ در نشد بیرون کشید حنجرِ خونبارِ لعنتی سنگینی درو لگد و شعله جایِ خود چسبیده بود سینه به مسمارِ لعنتی باور کنید مادرِ ما گیر کرده بود دامانِ گُل گرفت به آن خارِ لعنتی چادر گرفت فضه و مادر بلند شد سر بسته ماند پشتِ در اسرارِ لعنتی در چندروزِ بعد پس از احتجاجِ حق پیچیده شد به خطبه ای تا کارِ لعنتی با مادرم دهن به دهن شد سرِ فدک مادر جواب داد به انکارِ لعنتی پیچید بین کوچه ی باریک دورِ ما از هرطرف شدیم گرفتارِ لعنتی یک گوشواره لحظی سیلی زدن شکست یک گوشواره خورد به دیوارِ لعنتی @ghasemnemati_ir