🔅بانوان همیشه پیشرو
🔅کودک شهید را بغل کردند
امام تازه به جماران تشریف آورده بودند. اوایل جنگ بود.
بین کسانی که می آمدند برای دیدار امام، زن جوانی بود که تازه شوهرش را از دست داده بود.
و یک دختر چند ساله هم همراهشان بود و دختر خیلی بی تاب بود و گریه کرده بود. از صبح فریاد زده بود.
تمام سر و صورتش خاکی بود و اشک در گونه هایش موج می زد. مادرش ناراحت بود و دلش می خواست که به یک نحوی این کودک را به خدمت امام برساند، بلکه دست محبت امام کارساز باشد.
و این کودک پدر از دست داده را سامانی ببخشد. زن می گفت من هیچ ناراحت نیستم و خودم مقدمات رفتن به جبهۀ همسرم را فراهم کردم.
اما چه کنم که این بچه آزارم می دهد و فکر می کنم که تنها راه این باشد که امام عنایتی بفرمایند. آن وقت برادر من دست بچه را گرفت و رفتیم خدمت امام که در حیاط قدم می زدند.
وقتی بچه را دیدند ما انتظارمان همین بود که دستی به سر ایشان بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم. اما وقتی که امام این دختر گریان را دیدند روی سنگهای کنار حوض نشستند
و این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشکهایش را پاک کردند. و مدتی با این بچه مشغول بودند. بعد وقتی که خوب آرامش در بچه حاکم شد او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم.
📚منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 198.
راوی: علی ثقفی
#امام_خمینی_ره
✨🕋
@ghebleh