می گفت نصفشب ساعت 11 _12بود بلند شدیم رفتیم امامزاده سر مزار شهید عباس دانشگر، متولی امامزاده اومد در رو باز کرد کشیدمش کنار باهاش صحبت کردم،گفت این شهید داستانش با همه فرق داره، گفتم چرا؟
گفت یه شب بیدار شدم صدای ضجه ای شنیدم، اومدم دیدم 4نفر اومدن داخل امامزده سر قبر این شهیدنشستند
گفتم شما چطور اومدین داخل، در که قفل بود،
گفتند داشتیم میرفتیم مشهد شنیده بودیم قبر شهید اینجاست اومدیم ديدیم در قفله، گفتیم عباس جان اینجوری آدم مهمون دعوت نمی کنه ها، یه دفعه صدای تِقّی اومد برگشتیم دیدیم قفل باز شده.... 😭
#نقل_از_استاد_رائفی_پور
#خاطرات_شهدای
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯