بالاخره تموم شد😮‍💨 اتاق تمیز شد✅ خونه هم جارو شد✅ مونده لباسا که توماشینه... کتری رو روشن کرد تا یه چایی بخوره خسته جلوی تلویزیون ،دراز کشید سرش به زمین نرسیده خوابش برد یه دفعه باصدای جیغ بچه ها از خواب پرید 😭😫 آب جوش اومده بود وصدای کتری بلند شده بود بلند شد کتری رو خاموش کنه پاش رفت رو لگوی بچه ها😣 آخخ... کتری رو خاموش کرد همونجوری که چایی رو توی قوری می ریخت داد زد چکار میکنین شماها؟ مثل همیشه بچه ها هردو باهم شروع کردن به حرف زدن -مامان این‌‌‌‌....🥺 -عه ماماااان دوروغ میگه تخصیر خودشه....😒 اسباب بازی رو برد تو اتاق بچه ها... 🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀ دوباره اسباب بازیا وسط پخش وپلا بودن مدادرنگیا هرکدوم یه وَری کوچیکه هم دوباره رو دیوار داشت نقاشی میکرد😕😕 -گفت بزارین حداقل یه ساعت تمیز بمونه خدایااااا خس ته شدم😩😩 استکانا رو گذاشت توسینی ومثل همیشه کتری وقوری رو آوُرد گذاشت کنارش چایی که هی بلندشی بری تو آشپزخونه بریزی بیای مزه نمیده آدمِ خسته باید کتری کنارش باشه واسه خودش چایی بریزه.... زنگ زدن ... درو باز کرد... خانوم همسایه با کاسه شله زرد جلوش وایستاده بود سلام کرد...کاسه رو گرفت وگفت قبول باشه خانوم همسایه باآهی که توی حرفاش بودگفت قبول حق دعا کن خدا صدامو بشنوه خسته شدم دعا کن خدا به ماهم بچه بده ازته گفت ان شاءاللله ان شاءالللله ... راضی باش به رضای خدا خودش همه رو کمک کنه خداحافظی کرد در رو بست ... دوباره بچه ها دنبال هم میکردن🏃🏻‍♀🏃🏻‍♀ نزدیک بود پاشو بزاره توسینی چای😱😱😱داد زد مواظب باش از دست شماااا🤨🤦🏻‍♀ یادحرفای همسایه افتاد... لحن صداش مهربونتر شد صداشو آورد پایین و گفت بیاین ببینین زهراخانوم واسمون چی آورده شلههه زرددد.. بچه ها مسابقه گذاشتن سر قاشق آوردن🤦🏻‍♀😄 خندید... نخیر شما درست نمیشین..بشینین باهم چایی بخوریم .... شله زرد بمونه برای عصرکه بابا هم بیاد همهه بااااهم... تااون موقع بااهم اتاق رو جمع کنیم... .... ظرف زهرا خانوم رو داشت می‌شست بچه ها دوباره صداشون بلند شد چشماشو بست گفت الحمدللله خدایا شککرت هزاربارشکر خونه همه پراز این صداها باشه... خدایا شکرت واسه همه چیز.. ...😊 راضی باشیم به هرچی خدا بهمون داده یا نداده! اون مهربونتره❤️ خودش صلاحمونو میدونه🥺❤️ 😊 https://eitaa.com/gholch