دو خاطره عجیب از شهید آزاده خلبان شهید حسین لشگری 👇👇
🔻عید سال ۱۳۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان، یک لیوان آب یخ خورد ، می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت 5 دقیقه آفتاب.
از هیجده سال اسارتم ، ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک “مارمولک” هم صحبت می شدم.
دعوتید به قنوت قلم👇🖋
@ghonooteghalam