11.36M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
یکم: مشغول مطالعه منبرِ شهادت امام هادی علیه‌السلام هستم؛ آنجا که امامِ حرم سامراء به یکی از اصحاب خود كه در حال موت بود وارد شد، او می‌گریست از اين كه در حال مرگ قرار گرفته بود و بی‌تابی می‌كرد. حضرت فرمود: ای بنده خدا، اینكه از مرگ می‌ترسی، نمی‌دانی و نمی‌شناسی كه مرگ چيست [و الا از مرگ نمی‌ترسیدی] و بعد پيرامون مرگ مطالبی فرمود كه موجب آرامش و تسكين خاطرش شد دوم: بعد از جمع‌بندی مطالب چون احتمال می‌دهم امشب در مسجد نوحه‌خوان نداریم، چندین سبک از اشعار مصائب شهادت امام را تمرین می‌کنم؛ گویا این یکی، هم آسان‌تر و هم سبکش آشناتر است؛ ای امام غریب، ای پسر فاطمه/ای به مظلومیت، خون شده دلها همه/لاله پرپرِ/علی و فاطمه/وا اماما/وا غریبا... سوم: دقیقا یک ساعت به اذان مغرب مانده و من با صدایی رسا تمرین نوحه می‌کنم که بچه‌ها نه چندان جدی با دستی بر سینه و جواب همراهی می‌کنند تا جایی که نوحه خوانی دست و پاشکسته محمدباقر، مرا قلقلک و تشویق به دعوت از او برای مداحی امشب می‌کند! چهارم: با این فکر، رقابتی نامحسوس شکل می‌گیرد که پای محمدصادق را هم به این پیشنهاد باز می‌کند. در جایگاه یک پدر دوست دارم این اتفاق مبارک که همیشه با بهانه‌های "خجالت می‌کشم" یا "صدایم خوب نیست" یا "یک بار دیگر" و یا ... به سرانجام نمی‌رسد، از طرف یکی از آنها مقبول بیفتد اما خودم را کنترل می‌کنم تا به این رقابت طبیعی دامن نزنم و خواسته‌ام را تحمیل نکنم!! پنجم: بالاخره با چندین بار تمرین و مرور نوحه‌خوان کوچک اهل‌بیت، آماده میهمانی سفره کرامت امام هادی علیه‌السلام می‌شود و شکل می‌گیرد این عاشقانه، به همین سادگی!