حاجی داشت حرف می‌زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می‌کرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت: همینو -واقعا؟جون حاجی؟ نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر می‌دیم... حاجی قاشق را برگرداند به خدا فردا بهشون می‌دیم... حاجی همین طور که کنار می‌کشید، گفت: به خدا منم فردا ظهر می خورم! شهید 🕊🌹 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯