مادر که در برابر حرفهای منطقی ادواردو پاسخی نداشت، نگاهی به ادواردوی جوان کرد و دقایقی به او خیره ماند. ادواردو آرام، استوار و مهربان، به مادر نگریست. امّا انگار مادر، اینبار زیاد مطمئن نبود که او همان پسر دلبند اوست. چشمان زیبا و چهره و اندامی که کاملاً به او شبیه بودند، اما گویی، فرسنگها با او فاصله داشت، و حتی به پدر نیز شباهت نداشت.
📖
#ادواردو_مسافری_ازرم