.
❇️ من در میانه عشق و عقل ❇️
✍ پورخردمند
میخواهم صحنه عاشورا را ترسیم کنم . من هستم و حسین (ع) است و عمرسعد هست و یزید ؛ حال چه کنم ؟
حسین تکلیفش روشن است او آخرت را انتخاب کرد ؛ خدا وکیلی دل کندن از دنیا ؛ سخت است مگر آنکه اندیشه حسین را در ذهنت پرورانده باشی .
یزید هم تکلیفش روشن است او هم دنیا را انتخاب کرده است . خدا وکیلی دل کندن از آخرت هم سخت است مگر آنکه مثل یزید بویی از آخرت نبرده باشی و اندیشه ات زندگی پست دنیایی باشد .
در این صحرا عمرسعد سرگردان است در میانه دنیا و آخرت و معلق میان آسمان و زمین . حال شما بگویید او چه کند ؟ در یک طرف نگاهش دنیایی ست و امارت ری و گندمهای طلایی بدجوری دلش را نوازش می دهد . در یک طرف نگاهش آخرتی ست و روضه رضوان و بهشت برین صدایش می زند . تفاوت در این است که اولی نقد است و دومی نسیه . او در میان نقد و نسیه گرفتار است و گر نه هر کسی حسین و یزید را نمی شناخت او خوب می شناخت اما از آنجا که در ایمانش تزلزل بوجود آمد و در جدال عقل و عشق ؛ نقد یزید را بیشتر باور داشت تا نسیه حسین را ؛ لذا در این هماورد عقل او بر عشقش غلبه پیدا کرد و به مصداق :
من که بهشت نقدم امروز حاصل می شود
وعده فردای عابد را چرا باور کنم ؟
در نهایت ؛ زندگی با ذلت را به مرگ با عزت ترجیح داد و عزمش را جزم کرد و بخاطر تزلزل در ایمان نصیحت و خیرخواهی حسین را گوش نکرد آنجا که فرمود :
عمرسعد ! بخدا قسم که از گندم ری نخواهی خورد و عمرت زیاد دوام نمی آورد آنگاه که بر من چیره گشتی ؛ آغازی بر پایان زندگیت خواهد بود . بقول مرحوم دکتر شریعتی ؛ عمرسعد مصداق واقعی خسرالدنیا و آلاخره کربلا بود که نه از دنیا بهره ای برد و نه از آخرت سهمی .
حال نگاه میکنم به صحنه ، این سه نفر را می بینم . نه من و نه هیچکس دیگر حسین نخواهد شد اما میتوانیم پیرو او باشیم و ممکن است کسی مانند یزید باشد و یا حتی نباشد اما مثل عمر سعد چی ؟ کاراکتر و شخصیت عمر سعد برای اکثریت ماها متصور است و انتخاب بسیار دشوار ! چون تکلیفمان کاملا روشن نیست . حال نمیدانم اگر عاشورای شصت و یک هجری در خاک تفتان کربلا بودم و در میانه حسین و یزید ؛ در میانه عشق و عقل ؛ در میانه دنیا و آخرت ؛ در میانه مرگ و زندگی ؛ در میانه سر بریدن و سر دادن ؛ در میانه آب خواستن و آب بستن ؛ در میانه نقد و نسیه ؛ در میانه عزت و ذلت ؛ در میانه حقیقت و مجاز ؛ در میانه شهادت و ریاست ؛ در میانه مردانگی و نامردی ؛ در میانه نور و نار و در میانه دنیای فانی و جهان باقی قرار میگرفتم کدام مسیر را انتخاب میکردم ؟ تصورش هم سخت هست . همگان در همیشه تاریخ در معرض این آزمون سخت قرار می گیرند ؛ قبول کنیم اکثریت ما چنین وضعیتی داریم . اگر امروز در زیارت عاشورا ؛ عمرسعد را لعن میکنیم نگاهی هم به خودمان بیندازیم و خویشتن خویش را نهیب زنیم . چاره ای جز این داریم ؟ چه باید بکنیم ؟ بنظر میرسد باید رشد پیدا کنیم ؛ بله درست متوجه شدید ؛ باید رشد پیدا کنیم پیام عاشورا همین بود که انسانها باید در مسیر تعالی رشد پیدا کنند تا به انتخاب درست برسند . مشکل عمرسعد این بود که چون رشد پیدا نکرده بود وجدانش را به خواب زد . آنطرف حر بن یزید ریاحی را میبینم که رشد یافته بود و وجدانش بیدار و همین باعث نجاتش شد . انتخاب متفاوت سرنوشت متفاوتی را برای آنها رقم زد . هر کسی میخواهی باش ؛ حر و عمرسعد در یک اردوگاه بودند اما گاه رشد و بالندگی اردوی آنها را از هم جدا کرد اولی به سعادت رسید و بهشت برین پاداشش شد و آن دیگری به شقاوت رسید و جهنم سوزان جایگاهش . خدایا در انتخابهای سخت تو یاورمان باش و حسین را چراغ هدایت و کشتی نجاتمان قرار ده همو که پیامبر خاتمت در باره اش فرمود :
« اِنَّ لِقَتلِ الحُسَین حَرارَهُ فی قُلوبِ المُومِنین لا تَبَرُداً اَبَدا »
https://eitaa.com/ghotbnama1