داستان من از اونجایی شروع شد ک ب سن تکلیف رسیدم. چادرو دوس داشتما...😍 ولی بدم میومد😖 سرم کنم 😐 نمیدونم چرا؟؟🤔 از اون ۹سالگی تا ۱۲سالگی با بلوز شلوار بودم😓 مانتو پوشیدن تو کتم نمیرف 😁 تا اینکه یه مانتو خوشگل نظرمو جلب کرد😍 ولی شدم لات محل مانتو کوتاه استین سه رب😁شلوار شیش جیب☺️ همیشه با خودم چاقو اینور اونور میبردم🔪 واقعا خانواده ام ازم میترسیدن 😁 پاشونم ب کلانتری باز شد ولی ب خیر گذشت☺️ گذشت و من هیچ وقت نخواسم چادر سرم کنم😔 تا اینکه برنامه از لاک جیغ تا خدا رو دیدم🙂 باحرفای اون خیلی گریه کردم زار زدم 😭 قرار بود همون روز بریم عروسی گفتم چادر میخوام بپوشم همه تعجب کردن😊 واقعا جای تعجب داشت چادر خریدم و رفتم عروسی☺️ تا وارد شدم تیکه ها بود ک از همه میشنیدم بخصوص پسرا اخه من همیشه رقاص بودم و ب قول معروف سرچوپون 😁 محل نزاشتم و رفتم نشستم خیلی حرف شنیدم ولی اهمیت ندادم😊😔 دیه هیچ وقت چادرمو از سرم در نیوردم عاشقش بودم میپرستیدم با تمام وجودم 😍 بعد از اینکه چادری شدم رفیقای چادری هم پیدا کردم ♥️ هنوز ک هنوز وقتی یاد اون زمانا میفتم افسوس میخورم چرا من اینطور کردم سخته خیلی چند سال با جاهلی بزرگ شی و ب حرف خانواده مذهبیت گوش ندی 😔😔 عاااااااااااااشقتم خدا ک راهمو عشقمو وجودمو بهم نشون دادی💋😘 ● ارسالی از ♥️Maryam♥️ کانال دختـــر باید خانـــوم باشد @dokhtarbayadkhanoombashad