- بعد رفتنت دومین پاییز نبودت ك رسید با خودم گفتم : بَه پسر چقد بسوزی به پاش و بسازی ؛ دیدی سالِ گذشته هم دستِ خودتو نگرفتی ببریش ولیعصر قدم بزنی?! دِ پاشو دیگه ، الانِ وقتشه ! زدم بیرون، اما تا ی قطره بارون صورتمو نوازش کرد ؛ قلبم طلیسچی شد و فریاد زد : - بارون اومدُ یادم داد تو زورت بیشتره ! یهویی صدا مغزمم شنیدم ك آروم میگه : ‹ ممکنه هر دفعه اونجوری ك میخواستی پیش نره :)!💙'🎼 ›